پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

*این چند روز اینقَدَر پالت گوش دادم که شبیه پالت شدم. غیر از اینکه چپ و راست دارم زمزمه ش می کنم اون وسط ها فکر می کنم گوشیم هم داره زنگ می خوره حال اینکه هم من و هم گوشیم این واقعیت رو قبول کردیم که اون هیچ وقت زنگ نمی خوره ولی خب یک نیروی نامرئیی هست که باعث میشه ما همیشه همراه هم باشیم.

*چه چیز میتونه غم انگیزتر از این باشه که وقتی شب برگردی خونه ببینی دو تا درخت چنارِ جلوی خونه رو قطع کردن، اون هم وسط اردی بهشت؛ هرچند که خشک بودن و امیدی بهشون نبود. هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردم که به چنار تعلق خاطر داشته باشم.

*صبح های دوشنبه رو در و دیوار دنبال پوستر جدید شهرزاد می گردم، و تا وقتی فیلم رو ندیدم درباره اون عکس قصه می بافم و حدس می زنم-هر چند که فیلم ایرانی احتیاجی به این کارها نداره- ولی یک سوالی که از قسمت های میانی برام پیش اومده اینه که حسن فتحی دقیقا تو چه حال و هوایی زندگی میکنه!؟ تز فکریش چیه؟ تو فیلم هاش عشق پیرمرد به دختر جوان و نامزد دار! ازدواج چندین باره دختران طوری که داماد جدید اصلا عین خیالش نیست که دخترِ قبلا ازدواج کرده و جالبه که داماد هرچی جدیدتر عشقش نسبت به معشوقه ش شدیدتر، طوری که اصلا براش گذشته ی دختر مهم نیست، زیاد دیده شده. نمی دونم حسن فتحی داره به جنگ با این تفکر که ازدواج دوباره ی دختران گناه کبیره ست میره یا... حتی موضع مقابلش هم قرار ندارم تنها چیزی که می دونم اینه که موقع سریال هی به خودم یادآوری کنم که اینا همش فیلمِ.

*دچار کم حرفی شدم. کم اینترنت گردی حتی. تا جایی که این مسئله رو بیماری تلقی می کنم. و در عین حال حالم خوبه. یک خوبِ معمولی.

*خالی موندن آرشیو یک ماه حس خوبی بهم نمیده، مجبور شدم خزعبل بگم.

  • چکاوک :)