پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

خرده پست

۲۴
تیر

* هر چیز هوویی دارد! تلگرام شد هووی وبلاگ ها.

* جوینده همیشه یابنده نیست یه وقت هایی [...]گیجه میگیره.

* قبلا فکر می کردم همین که ماهواره نداریم درصد نسبتا زیادی به ندیدن صحنه های مستهجن کمک میکنه، جدیدا متوجه شدم کوچه ی خودمون روی شبکه های پـ.و.ر.ن سفید کرده.

* هر چقدر هم که نرم افزارهای ارتباطی گسترش پیدا کنه ولی باز وبلاگ یه چیز دیگه ست، مثل کتاب کاغذی که هنوز یه چیز دیگه ست.

* دلم تنگ شده واسه نوشتن، خوندن، کامنت گذاشتن و کامنت خوندن...

همین

  • چکاوک :)

شبیه بچه های خودشیرین دبستانی می خواهم ده صفحه برایت بنویسم:"تو خدای خوبِ منی - تو خدای خوبِ منی -تو خدای خوبِ منی -تو خدای خوبِ منی -...."

  • ۱۲ تیر ۹۵
  • چکاوک :)

می خواهم امشب بیایم زانو به زانویت بنشینم. چشم در چشمت بدوزم، دستت را در دستم بگیرم و بگویم اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا. نگاهم کنی. باز بگویم اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا. دوباره نگاهم کنی. باز بگویم اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا. دوباره نگاهم کنی، لبخند بزنی. ذوق کنم. اشک بریزم. قلم و کاغذ را بدهم دستت. ساکت و آرام بنشینم از پشت اشک هایم به دست خط قشنگت نگاه کنم که چطور خوبی ها را پشت سر هم ردیف می کنی. به خاطر جای خالی هایش هم غر نمیزنم. همین چند وقت پیش روی چرخ و فلک پارک ملت خواندم"واگن های خالی برای حفظ تعادل است" و مطمئنم تو نمی خواهی زندگی ام واژگون شود. 

نگاهت کنم دستت را محکم تر توی دستم بگیرم. باز نگاهم کنی، بیشتر اشک بریزم. سرم را پایین بیاندازم. به رویم نیاوری که همه ی این سال ها؛ از نه سالگی تا الان سالی سه بار وسط الغوث الغوث جمعیت، لیست آرزوهایم را  با عجله بالا و پایین می کردم، نگران بودم که نکند چیزی جا بماند و نگفته باشم، نکند شب سوم تمام شود. نکند یادم برود برای بچه دار شدن دختر مهری خانم دعا کنم. نکند شب سوم تمام شود و مغازه ی حسین آقا همچنان پلمپ بماند، نکند کنکور قبول نشوم. نکند احمد آقا همچنان بیکار بماند....

اشک و خنده ام قاطی شود، وسط هق هقم بگویم اگر تحبس الدعا نباشم خیالم راحت است وقتی توی ایستگاه اتوبوس نشسته ام، وقتی توی رخت خواب دراز کشیده ام، وقتی دارم برش پیتزایم را گاز می زنم، وقتی دارم موهایم را می بافم و از تو چیزی می خواهم  هرچند خنزر پنزر(!) دعایم نمی رود جایی بین ابرهای کومولوس گیر بیفتد و چندی بعد باران ببارد و روز را برای همه دلگیر کند. تو لبخند بزنی و من فین فینم را پاک کنم و از تو قول بگیرم که از حالا به بعد هر روز، هر شب بیایم زانو به زانویت بنشینم. چشم در چشمت بدوزم، دستت را در دستم بگیرم و تو نگذاری گناهانم اینقدر قلمبه شوند که هربار مجبور شوم توی پنج شش تا بقچه بپیچمشان و با پررویی تمام بیاورم جلویت بگذارم و بگویم:" خب حالا ببخش." و بعد بخواهم پرونده ی من یکی را همین امشب مهر و امضا کنی و بگذاری توی قفسه ی مربوط به پرونده هایی که تحبس الدعائیشان لغو شده. تو دوباره بخندی، سرم را روی زانویت بگذارم از آن بالا با هم مردمی که قرآن بر سر دارند را نگاه کنیم، آن هایی که دلشان برق می زند را نشانت بدهم، تو با دست خط قشنگت برایشان خوبی بنویسی. مردم الغوث الغوث بگویند من اللهم اغفرلی الذنوب بخوانم، خوابم ببرد. تو آرام ببوسیم. و صبح روز بعد هنوز گونه ام سرخ و داغ باشد...

*

آلوده ای تو حافظ، فیضی ز شاه در خواه/کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد
دریاست مجلس او دَریاب وقت و دُریاب/ هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد

  • چکاوک :)

  • ۰۶ تیر ۹۵
  • چکاوک :)

...

۰۵
تیر

1.آدم ها را به جایی نرسانید که بگویند:" بِ   دَ   رَ    ک"

2.یک تجربه را هی تجربه نکنید!

3.کی به من یاد که قبل از انجام هر کاری از خودم بپرسم "خب!که چی؟" دستش درد نکنه.

  • ۰۵ تیر ۹۵
  • چکاوک :)

Book City

۰۲
تیر

و همانا از جمله مکان هایی که عمرتان در آنجا حساب نخواهد شد شهر کتاب است

  • ۰۲ تیر ۹۵
  • چکاوک :)