پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

کسی چه می داند شاید یکی از همین روزها بهار شکوفه های اردیبهشتی اش را لابه لای موهای بافته اش گذاشته و عطر بهار نارنج را به پیراهن سبزش زده و خودش را  جلوی آیینه برانداز کرده و راه افتاده به سمت کافه ای تو همین شهر.

از آن طرف پاییز نارنجی ترین برگ روی زمین را توی جیب کوچک کت خاکستری اش گذاشته و انار به دست پشت میز چوبی کافه منتظر بهاربانو نشسته.

خب؛ آدم ها که نمی شود جور عاشقی فصل ها را بکشند و بی فصل بمانند. می شود!؟ زمستان هم بقچه اش را زیر بغلش زده و به رسم رفاقت آمده و جای خالی پاییز را پر کرده است.

اگر غیر از این است بیا ثابت کن چرا وسط پاییز یکهو هوا سرد میشود شبیه چله ی زمستان!؟ فقط نگو که اقلیم بهم ریخته و زمین گرم شده و فصل ها جا به جا شده و هزار بهانه ی دیگر، که  این حرف ها توی گوش من نمی رود!

راستی!

بلدی عاشقی کنی شبیه پاییز و بهار!؟ شکوفه بزنم لابه لای موهای بافته ام!؟

کوچه های این شهر پر است از کافه های دنج....

  • چکاوک :)