پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

شبیه یک بنای تاریخی در حال فروریختن،  نیازمند مرمّتم.

این شعر است؟ دل‌نوشته است؟ از کجا توی ذهن من لانه کرده؟

  • چکاوک :)

در مدارِ تو

۲۸
شهریور

از دست دادنت درست شبیه آن است که زحل، حلقه‌ی دورش را در عمق تاریک کهکشان گم کرده باشد!

همانقدر هولناک!

همانقدر غیرقابل جایگزین!

  • چکاوک :)

مقیاس من تویی

۲۵
شهریور

اگر قلبم را جغرافیای کوچکی بدانی که در آن حیات جاریست. اگر رو به رویم بایستی. اگر سمت راستت را شرق بدانی و سمت چپ را غرب، بالا را شمال و پایین را جنوب. درست در شمال شرقی این جغرافیا، جایی در نزدیکی بزرگ ترین دریاچه ی ستاره های وحشی، که خشک شده و سال هاست تبدیل شده به مزرعه ی اندوه، از قلعه ی مشرف به آن صدای نعره ی کسی را می شنوی که در سراسر وجودم پژواک می کند و هیچ کس را برای جواب نمی یابد. صدایی که سر به طغیان گذاشته و خودش را به در و دیوار می کوبد.

جای کوبیدنش درد می گیرد.

تیر می کشد.

و من اعتنایی نمی کنم.

من مخاطبِ این صدا نیستم. پس نه جواب دادن به صدا و نه نزد طبیب رفتن را روا می دانم.

یادت باشد اگر خواستی دست خطی پست کنی یا قدم رنجه فرمایی، من مشرق و مغربم را با تو سنجیده ام. بالا، سمتِ راستِ تو...

  • چکاوک :)

بچگی ها، عادت داشتم خوشرنگ ترین اسکوپ بستنی را می گذاشتم آخر می‌خوردم. آلوی ترش را بعد از همه‌ی میوه‌ها، شکلات کاکائو بعد از همه ی شیرینی ها و فندق را بعد از همه‌ی آجیل‌ها. با همان مغز کوچکم استدلال می کردم که خوش مزه ها باید طعمش پای دندان آدم بماند.

می‌دانی از چه می‌خواهم بگویم؟

من عادت کرده ام به صبر کردن، به نچشیدن طعم ها، به نگه داشتن برای روز مبادا.

اما...اما....

هیچ.

بگذریم.

  • چکاوک :)