پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

احساس می‌کنم حال خوش زندگی‌ام به یک پِخ بند شده! همه‌ی زورم را می‌زنم که قطره قطره برای خودم حال خوب جمع کنم، و ازش دریا بسازم. بعد یکی همان وسط‌ها پیدا می‌شود و می‌گوید «پِخ» و همه چیز تمام می‌شود. پِخ همان است که به یک گربه‌ی بی‌پناه می‌گویند تا او را کیلومترها فراری دهند و بعد هارهار بخندند. پِخ همان بلوک کوچک وسط دومینوهاست که دستت می‌خورد بهش و بقیه‌ی بلوک‌ها را می‌ریزد. پِخ همان یکباره رها شدن بادکنک بزرگ است موقع بادکردنش، چند دقیقه قبل از اینکه نخ دورش را محکم کنی. 

خیره‌سرانه نشسته‌ام به درست کردن دوباره‌ی بلوک‌ها، به گره کور زدن نخ بادکنم، به اهلی کردن گربه.

  • چکاوک :)