پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

از سلسله مراقبه‌های شبانه

چهارشنبه دی ۳ ۱۳۹۹

یک هفته است که انگار زندگی من از شب آغاز می‌شود. از 10:30 به بعد که گوشی‌ام اجازه‌ی دسترسی به جهان مجازی را نمی‌دهد. بهتر است بگویم از وقتی همه می‌خوابند. می‌روم توی آشپزخانه، خداخدا می‌کنم ظرف‌های شام مانده باشد. کتری را روشن می‌کنم. روی شعله‌ی کم. هندزفری را می‌گذارم توی گوشم. پادکست گوش می‌کنم. و آهسته مایع را می‌ریزم روی اسکاچ بعد شروع می‌کنم آرام و بادقت ظرف‌ها را شستن. هر صدای اضافه همه را بیدار می‌کند پس باید تمرکز کنم. ظرف‌ها که تمام می‌شود اپیزود دوم پادکست پلی شده و نوبت خشک کردن ظرف‌ها رسیده. ظرف‌ها که می‌رود توی کابینت کتری هم جوش آمده حالا وقت یک فنجان چای تک نفره است. در تراس را باز می‌کنم، هوای خیلی سرد را نفس می‌کشم و بعد چای را لبه‌ی تراس می‌گذارم تا خنک شود. کوچه را برانداز می‌کنم. نیمه شب معمولا کسی توی کوچه نیست. فقط گاهی صدای خش‌خش جارو می‌آید. کسی هم باشد ابایی ندارم اگر سرش را بلند کند و من را آن بالا با موهای ژولیده ببیند. هم زمان با پادکست، فکر می‌کنم. به خیلی چیزها، کوچک و بزرگ، مادی و غیر مادی، گذشته و آینده و یک شب به مرگ. بی هیچ مقدمه‌ای عمیقا به مرگ فکر کردم. اینکه چقدر نزدیک است. اینکه حتمی ست. اینکه چه کار کرده‌ام برای هر دو دنیا؟ لذت این زندگی را چشیده‌ام؟ آن طرف اوضاع و احوالم خوب است؟ چرا تا به حال وصیت‌نامه ننوشته‌ام؟ من از مرگ می‌ترسم؟ حتما می‌ترسم. شواهدش زیاد است. هر وقت گفتم نمی‌ترسم حتما دارم انکارش می‌کنم. خب؟

تصمیم را همان جا گرفتم. کاملا مطمئن و امشب توی سایت اهدا عضو ثبت نام کردم. قلبا رضایت دادم که قلبم بعد از مرگ بنشیند وسط سینه‌ی یک نفر دیگر که برود باهاش عاشقی کند، زندگی کند، دنیا را بگردد...

+‌تا به حال جسم بی‌جان خود را دیده‌اید؟ برایش گریه کرده‌اید؟ امشب در حالی که هندزفری توی گوشم بود و شماعی‌زاده از لابه‌لای فولدر آهنگ‌های قروفاتی می‌خواند، و من دکمه‌ی ثبت را می‌زدم برای خودم گریه کردم. خیلی.

  • ۹۹/۱۰/۰۳
  • ۹۸ نمایش
  • چکاوک :)

نظرات (۵)

  • هاشم کوچیکه
  • به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

    رونوشتی از وبلاگ پرواز روی زمین www.allmyhopeforliving.blog.ir

    پاسخ:
    What?
  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • من حدود ۷ سال پیش کارت اهدای عضو گرفتم، بعد از اون ترسم از بعدِ مرگ (و نه خود مرگ) به صفر رسید و الان هر موقع حرف مرگ می‌شه یا خودم از مرگ یاد می‌کنم، فقط لبخند می‌زنم :)

    پاسخ:
    من ۱۰ سال پیش می‌خواستم ثبت نام کنم ترسیدم! به محض اینکه اسمش میومد هی موکول می‌کردم به بعد
    اما خب بسه امروز و فردا کردن و همچنان هر وقت یادم گریه می‌کنم، سوگوارم‌برا خودم

    عشق را تداوم میبخشی با قلبت
    نگاه دوست داشتنی واقعا

    پاسخ:

    اگر نصیب کسی بشه
    ممکنه یه وقت پودر شم :))
  • هاشم کوچیکه
  • هیچی بابا، میگم ناز نکن، هرچند که به قول خودت به چکاوک نمیشه گفت نخون !!!

    کاش تو قبل از من نمیری :(

    پاسخ:
    عزیزِ من :*
    این مورد اول من اول من؛)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">