من و این همه هوشنگ محال است!
- ۶ نظر
- ۱۳ مرداد ۹۴
نبات را میاندازی توی لیوان، چای تازه دم کشیده را میریزی رویش، لیوان را از آب جوش پر میکنی و ناگهان لیوان ترک میخورد و چایِ شیرین شده قطره قطره از شکاف لیوان بیرون میریزد.
بیاعتمادی یعنی همین؛ همین که از آن لحظه به بعد هر زمان بخواهی چای و نبات بخوری نگرانی که نکند لیوانت ترک بخورد و همان ترک کوچک کل زندگیت را نوچ کند.
ثبت احوال قطعا خواهد نوشت دلارام و مهدیار. من قطعا صدایتان خواهم زد دلآرام و مهدییار :)
برای دلآرام و مهدییار
کجای دنیا را سراغ دارید که کتاب به شرط چاقو بهتان بفروشند!؟ هوم! صد البته ایران.
آقای کتاب فروش(شما بخوانید پسره) بعد از اینکه کل کتابُ واسه دختره توضیح داد و کلی تحسین و تمجید از این کتاب و وقتی دختره مردد بود که کدوم ترجمهی کتابُ برداره بهش گفت: «این ترجمهش خیلی سنگینه به شرطی بهتون میدم که قول بدین هر وقت هر جاییش رو متوجه نشدین بهم زنگ بزنین واستون توضیح بدم!» نقطه!
+ استادهام اگر اینجوری پاسخگوی سوالات من بودن الان رئیس ناسا شدهبودم!
حس دخترکی را دارم که عروسکِ ژولیده و خرابش که شدیدا با آن عادت کردهبود را گم کرده و حاضر نیست حتی به عروسکهای باربی فکر کند.
همین دیشب بود که توی بلاگفا نوشتم من آرشیو دیماهم را میخواهم همان روزهایی که چیزهایی مینوشتم که فقط خودم میفهمیدم و خدای خودم. همان روزهایی که هر صفحه از قرآن را باز میکردم هی میآمد توکل،توکل،توکل.
تصورش را هم نمیکردم که کسی توی این سرزمین مجازی وجود داشته که زمانی که من حواسم نبوده هر چیزی را که دوست میداشتم را جایی برایم قایم کرده.
و من الان شدهام یک لبخند گلگلیِ قرمز و سفید.
به لطف این دوست
شدهام شبیه بادکنکی پر از گاز هلیوم که مشتاق و بیتابِ پرواز است و نخش افتاده دست کودکی بازیگوش که گاهی رهایش میکند اما نمیگذارد آبی آسمان را لمس کند.
شنیدین میگن هیچ عشقی عشق اول نمیشه!؟
حالا میشه اینو تعمیمش داد. هیچ وبلاگی وبلاگ اول نمیشه.
از دیروز که اینجا رو افتتاح کردم، همش فکر میکنم درحق اون یکی خیانت کردم!
انصافا اکثرا وبلاگ نویسی رو با فضای سادهی بلاگفا شروع کردیم. این حقش نبود!
همیشه پای یک سیب در میان است.
آدم و حوا سیبی خوردند و رانده شدند. سیبی بر سر نیوتون خورد و جاذبه را کشف کرد. جابز روزی که لوگو اپل را انتخاب کرد از باغ سیب برمیگشت. و شاید روزی که عین.شین به فکر تغییر سرورها افتاد داشت سیبی گاز میزد. شاید!
و اینگونه بود که جمع کثیری از دوستان در اقصی نقاط این سرزمین مجازی پراکنده شدند. هرچند درِ توبه باز است اما هر کاری را جزایی ست!
و از ابتدا انسان مسافری بیش نبوده، روزی بهشت، روزی زمین، روزی رحم مادر، روزی دنیا، روزی بلاگفا و روزی بیان؛ و از ابتدا انسان موجودی سرسخت بوده که در هر شرایطی باز به کار خود ادامه داده ست.
ومن الله توفیق!