پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

مجازات آدم و حوا رانده شدن از بهشت نبود. مجازات این بود که وقتی به زمین هبوط کردند دیگر همدیگر را نداشتند. گم کردن عشق. دوری. فاصله. تنهایی. چه مجازاتی بدتر از این؟ شاید یکی از هزاران عیب این دنیا همین است که چیزهایی یا کسانی را که دوست داری سر راهت قرار می دهد و بعد به طرز موذیانه ای آن ها را از تو می گیرد. آن قدر موذیانه که تو خیال می کنی خب شاید به نفع طرف مقابل بوده که از تو دور باشد. اما گول این عفریته ی هزار رنگ را نخور. به قول جان گرین « دنیا می خواهد دیده شود» حالا به هر طریقی قدرت نمایی می کند. مگر چند نفر بین هفت میلیارد آدم وجود دارد که سلایق، علایق، عقاید شبیه به هم داشته باشند. خیلی شبیه به هم. مگر چند نفر بین هفت میلیارد آدم وجود دارند که با نگاه کردن به هم چیزیهایی که توی کله هایشان بالا و پایین می پرند را بفهمند و پقی بزنند زیر خنده!؟ بعد دنیا در زورآزمایی اش باید بیاید همان یک آدم را به شیک ترین شکل ممکن از شما بگیرد.

شک ندارم قیامت بزرگترین متهم کل تاریخ خود دنیا ست. به هزار هزار دلیل.

وسط زمستون تولدت مبارک دختر تابستون ای شبیه ترین در علایق، سلایق و عقاید *)

  • چکاوک :)

بی خیال همه ی قوانین علمی دنیا. آب از بخار آب بوجود می آید؟ درست. نفس تو بخار است دیگر؟

  • چکاوک :)

هر خانه و خانواده ای فردی را دارد که می شود بت، می شود از همه بهتران خانواده یا چماقِ بالای سر بقیه. اگر خیال کردید عناصر جدول مندلیف از این قانون مستثنی هستند سخت در اشتباهید. شک ندارم که هر اورانیوم از بس که هر روز از مادر و پدرش شنیده که «از هلیوم یادبگیر ببین چقدر نجیبه - ببین با بچه های هم قد خودش بازی می کنه - ببین تو محله که هیچ تو کل دنیا شر بپا نکرده» کلافه شده و احتمالا قصد خودکشی دارد. فقط طفلی مثل ما که در گردش روزگار گیر افتاده ایم او هم در گردش سانتریفیوژ گیر افتاده و اینجاست که ما باید خدا را شکر کنیم بابت آرامش همه چیز!

از آن طرف خانواده ی هلیوم هم هر روز صبح به او می گویند «از اورانیوم یاد بگیر درس خوانده و با سواد است و همه برایش سر و دست می شکنند...» اصلا همین حرف ها بود که هلیوم ها تصمیم گرفتند از خانه و خانواده فرار کنند و آن طرف مرزها را ترجیح بدهند. اما افسوس که بادکنک ها، قاچاقیان هلیوم ها هیچ گاه آن ها را به مقصد نرساندند و آن ها را وسط زمین و آسمان رها کردند.

-خانوم.خانوم. بادکنکتون آماده ست.

بادکنک را در جعبه ی سورپرایزی جاسازی کردم و به سرنوشت هلیوم نجیب و اورانیوم تخس فکر می کردم.

  • چکاوک :)

شاقول

۱۵
تیر

امان از وقتی که توی زندگی ات شاقول پیدا کنی. حالا می خواهد پیتزا باشد با پنیر اضافه یا شیرینی خامه ای یا فیلم یا کتاب یا آدم. و امان از آدمی که شاقولِ آدم های زندگی ات شود....

  • چکاوک :)

روغن های ماسیده ی توی بشقاب را دیده ای؟ شده نیمه های شب، تبدار و عرق کرده از خواب بپری و بعد بگویی هووف! همه ش خواب بود؟

شده حال و روز من. در عین خوبی و خوشی و خوشحالی.ویار کلمات گرفته ام! کلمه ها، جمله ها، حرف ها تا پشت دیوار ذهنم می آیند و همانجا می ماسند و تالاپی پخش زمین می شوند. شاید هم بخار می شوند. چون بعدا هیچ اثری ازشان نیست. تبِ کلمه کرده ام. نیمه شب خواب می بینم خودکارهایم شکسته اند جامدادی فلزی رنگین کمانی ام کج و معوج شده و بعد پریدن از خواب و سنگینی سرم از کلمات و جمله ها و ایده های ناب. و امان از نیرویی نامرئی کشش بالش و سر و لذت خواب. و تبخیر کلمات تا صبح. یا شاید هم زندانی شدن کلمات. اما به کدام جرم؟ ننوشتن؟ بیایید و جان عزیزتان گلریزان راه بیاندازید و کلمه های محصور شده ی توی کله ام را آزاد کنید.

  • چکاوک :)