دو ورژن از یک درد
اولین مواجههی رسمیام با درد زمانی بود که در سن پنج-شش سالگی رفتم دندانپزشکی.
به نظرم یک عصر پاییزی بود که هوا خیلی زود تاریک شده بود. از صبحش رفته بودیم خانهی عمهام مهمانی. حیاط بزرگ، باغچه، تاب و یک عالمه بچهی هم سن سال که خب من خیلی با هیچ کدامشان دمخور نبودم. ارتباطم معمولی بود. دخترعمو/عمه و پسر عمو/عمه بودند که بودند! با این حال خوش گذشته بود. خیلی هم.
توی راه برگشت اتوبوس شلوغ بود. یک صندلی خالی بود که من و دخترعمو و پسر عمویم روی آن نشستیم. انرژیام تمام نشده بود. بپربپر روی صندلی لق و ترمز ناگهانی و کوبیده شدن من به صندلی روبهرو دندان جلوییام را از جا کند. خونی بود که توی دهانم جمع شدهبود و اشکی بود که سریعتر از جریان خون راه افتادهبود. آنقدر گریه و زاری کردم که « من دیگه نمیتونم غذا بخورم و از گشنگی میمیرم» که بردنم دندانپزشکی.
دندانپزشک آشنا بود. در حقیقت دندانپزشک خانوادگی بود. برای اینکه گریهی ریزریز و سوزانندهام را بند بیاورد شروع کرد به صحبت کردن که «اسمت چیه؟» گفتم. بعد ادامه داد: «چه جالب هم اسم دختر منی. الان هم دندونت هیچیش نیست. جاش یکی دیگه در میاد.» بعد من با بغض نگاه میکردم که خیلی هم چیزی شده! چطوری غذا بخورم. جوابش این بود که با دندان های عقبی!
بماند که قانع نشدم!
اما گذشت. سالها گذشت.
دو سال پیش دندان درد شدم از این مدلها که مسلمان نشنود کافر نبیند! رفتم پیش همان آقای دکتر. معاینه کرد و گفت این را باید دخترم درست کند. افتادم توی دور باطل هماهنگ کردن با منشی و عکس و ... . طاقتم تمام شد دوباره زنگ زدم به دکتر که من دخترتان را پیدا نمیکنم، وقت نمیدهند، دندانم درد میکند. پدر با دختر تماس گرفتهبود و این بار به جای منشی خود دختر با من تماس گرفت که مشکلت چیست و چقدر درد داری؟ گفتم: «درد میکنه. یه کم.»
برای فردا نوبت داد. روی یونیت دندانپزشکی که نشستم و توربین را انداخت توی دهانم و دندان را که تراشید گفت: «این دندون دردش یه کم نبوده، چرا گفتی یکم!؟»
یک جایی توی سریال 9perfect strangers یکی از شخصیتها که دختر جوانی است و روز سختی را در پیش دارد میگوید چند سال پیش وقتی حالش خیلی بد بوده و پزشک اورژانس از او خواسته به دردش از یک تا ده نمره بدهد، گفته بوده نُه. بعد که حالش بهتر میشود دکتر بهش میگوید تو خیلی شجاعی، چون دردی که نمرهاش ده بوده را نُه گفتی. دخترک بعدتر اضافه میکند من میزان دردم را میدانستم فقط نمرهی ده را نگه داشته بودم برای جای دیگر که متاسفانه همین امروز است!
قبول که طاقت بچه کمتر از آدم بزرگ است ولی فاصلهی درد پنج سالگی من تا درد بیست و چند سالگیام فقط چند سال معمولی نیست، بلکه بارها و بارها پوست انداختن است.
- ۰ نظر
- ۱۸ مهر ۰۰