به صبحگاه چشمانت نرسیدم
چهارشنبه مرداد ۸ ۱۳۹۹
باید قبل از غروب آفتاب، قبل از پهن شدن تاریکی خودم را به تو میرساندم. طرّه ی موهایم را به زلف هایت گره میزدم، انگشتانم را لابه لای انگشتانت گیر میانداختم و خودم را در آغوشت محصور میکردم. من اما....دیر رسیدم. پشت پرچینِ خیال ماندم.
- ۹۹/۰۵/۰۸
- ۹۶ نمایش
کاش واقعا بین خواب و خیال و واقعیت فرقی نبود. دقیقا همون جوری که به نظر میرسه!