درون آینهی روبهرو چه میبینی؟
دوشنبه آذر ۳ ۱۳۹۹
نشستهام پشت میز، آن طرفش هم خودم را نشاندهام. خودمِ آن طرف میز، هی میخواهد فرار کند، طفره برود، دنبال بازیگوشی برود. چشم ازش بر دارم، گریخته. از قانون اجبار استفاده کردم. تحکّم. که بنشین جانِ عزیزت. یک بار هم شده چشم توی چشم حرفهایم را بشنو، حرفهایت را بگو و بعد برو پی کارت. همهی عمر من بدو تو بدو که نشد زندگی.
کاغذی روی میز است. شاید تبدیل شود به صلحنامه شاید اعلان جنگ!
- ۹۹/۰۹/۰۳
- ۸۹ نمایش