سِر
دوشنبه اسفند ۱۸ ۱۳۹۹
راز را باید توی گوش محرمش نجوا کرد. نه به آدمی که واژه برایش تقدس چندانی ندارد. نه به آدمی که قاه قاه خندههایش را میشود از توی نگاهش خواند. انگار کن به یک بودایی از برکات معجزهی امامزادهای در راههای جنگلی ساری بگویی. راستی چشمها عجب موجودات عجیبی هستند. رازنادارترین اند! همه چیز را رک و پوستکنده کف دست طرف مقابل میگذارند. و من خنده را دیدم. یأس را دیدم. تردید را دیدم. تلاش برای فاش نشدن همهی اینها را دیدم...
راز را گفتم و حالا ترس این را دارم سحر یک جادوی بزرگ از میان رفته باشد. وایِ من اگر چُنین شده باشد.
- ۹۹/۱۲/۱۸
- ۱۸۱ نمایش
حروم شد؟