پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

نمی دانم چی شد یکهو به ذهنم رسید که اگر معلم علوم دوم دبستان بودم جور دیگری حالت مواد را برای بچه ها توضیح می دادم. می گفتم کلمه های قلمبه سلمبه ی توی کتاب ها را بریزید دور، یا بگذارید وسط همین کتاب ها بمانند و شروع می کردم به توضیح دادن: گازی که اینجا برایتان توضیح داده حالتی ست شبیه غم، همه جا هست، تو نخواسته باشی هم می آید و می رود توی بینی ات و قلقلکت می دهد و می رود روی قلبت می نشیند و خب بعدش حالت دمغ می شود. دقیقا همین طور یکهو می آید. مثل بوی سیر داغ همسایه ی سر کوچه که به محض اینکه پنجره را باز می کنی کل خانه ات را بو بر می دارد. مثل عطر زنی که چند دقیقه قبل از کنار کاج ها عبور کرده، مثل بوی باران.

جامد اما سرسخت تر است مثل شادی، راه نمی افتد دنبالت. یک گوشه کز می کند. تویی که باید بروی پیدایش کنی دست بکشی به سرو رویش، مراقبش باشی نیفتد، نشکند، گم نشود. مثل عکس های خوب توی آلبوم، مثل هدیه ی دوست قدیمی، مثل شال آبی.

مایع حالتی ست بین این دو؛ شبیه روزهای معمولی، به آنی می تواند تبدیل به جامد شود، به آنی تبدیل به گاز. بیشتر وقت ها این شکلی ایم.

بعد هم ازشان می خواستم دفتر نقاشی هایشان را در بیاورند و جامد، مایع و گاز را برایم نقاشی کنند. احتمالا ظهر توی راه دخترک های مقنعه سفیدپوش وقتی مادرشان پرسید امروز چه خبر بود توی مدرسه می گفتند: «هیچی! معلممون خل شده بود!»

*پالت

  • چکاوک :)

اینستاگرام

۱۵
آبان

و امان

و امان از رفیق آن هنگام که بر گردگیری اینستاگرام هام گرفته اصرار دارد...

+زین پس اونجا هم در خدمتیم، فقط اونجا وبلاگ دیدین ندیدین!

+آدرس بدین فالو بشین^_^

  • چکاوک :)

حاضر

۳۰
مهر

آمده ام حاضری مهرماهم را بزنم، بروم. تا کی!؟ تا وقتی که حال کلماتم خوب شود. کمی کش بیاید. جمله شود. پاراگراف شود... . تا وقتی که دوباره آفتاب به نظرم قشنگ بیاید. از زیر درخت کاج که رد میشوم سرم را بالا کنم و دنبال گنجشک ها بگردم. قاصدک ها را به فال نیک بگیرم و... .شاید آن وقت مهر و آبان و پاییز و خرمالو به نظرم اینقدر یکنواخت نیاید.

  • چکاوک :)

مهربان شدن ناگهانی مردها مشکوک است، مطمئن باش برای تسکین عذاب وجدان مهربان می شوند! این جمله دیالوگ یک فیلم بود که قبل ترها زمانی که شاید دبیرستانی بودم شنیدم. به نظرم جمله ی بی ربطی نبود. جزء آن دسته از حرف ها نبود که آویزه ی گوشم کنم، اما خب رفت و نشست توی طاقچه های انباری ته ذهنم که هر از چند گاهی که برای گردگیری به آنجا سر میزنم خودش را نشانم می دهد!

حالا نه ماه است که جایش توی انباری نیست، توی گنجه ی پذیرایی هم نیست. یک جایی وسط حال است که هروقت رد می شوی پایت به گوشه اش می گیرد و یا زمینت میزند و یا زخمی ات می کند. می ترسم بیاید و بشود آویزه ی گوشم. دارد شبیه خودشیرین های کلاس رفتار می کند. اسم "فلانی" که می آید یاد این جمله می افتم. با خودم فکر می کنم آن مرد حالا چقدر با زن اولش مهربان شده؟ اصلا شده یا نشده؟ زن اول فهمیده یا نه؟ اگر بفهمد هوویش دوستش بوده!؟ به بچه ای که حالا دیگر به دنیا آمده فکر می کنم. به آینده اش به اینکه نظرش درباره ی عشق و دوستی چه خواهد بود؟ به زمینی که قبل از تولدش قولش را به مادرش دادند، به شرط پسر بودنش! به شناسنامه ی بچه های ازدواج صیغه ای. به تمایل مردها به ازدواج دوم. به مردی که دخترش از همسر دومش را هم شوهر می دهد و نمی گذارد آب از آب تکان بخورد و خانواده ی اول بویی ببرند. به زنی که با مردش کنار آمد و مردی که نه.

شده ام پر از شک پر از علامت سوال پر از بدبینی.اگر MRI می توانست از ذهن هم عکس بگیرد داوطلبانه می رفتم توی آن استوانه ی تنگ و ترسناک.بعد تمام سلول های بدنم علامت سوال دیده می شد.

اصلا بیایید و چرت و پرت های روانشناس ها را دور بریزید و به حرف من گوش کنید. اگر همسرتان را از اول ننه ی حسن صدا می زدید تا آخر ننه ی حسن صدا بزنید آن جانم و عزیزمی که یکهو از دهانتان می پرد آتشی ست در منجنیق به سمت زن. اگر عادت ندارید برای همسرتان گل بخرید، نخرید، هیچ وقت. اینکه با چند شاخه گل بیایید دنبال همسرتان این اسمش سورپرایز نیست. پاشیدن تخم شک است در دل زن. اگر غذا نمی پزید، نپزید. اگر شلخته طور لباس می پوشید، شلخته طور بمانید.حتی اگر دست بزن داشته اید... نه. زنتان را دیگر نزنید اما نوازشش هم نکنید آن دست های نوازشگر سمباده است به روح زن.

می دانید که "المراه ریحانه ،لیست بقهرمانه" کار سنگین را به عهده زن نگذارید. کار سنگین فقط جا به جا کردن تخت دونفره و کاناپه ی سه نفره و میز چهار نفره نیست. ذات زن مراقبت کردن است حواسش بودن به هر چیزی است. امان از حاصلخیزی دل زن وقتی تخم شک در آن افتد. کارش می شود هرروز مراقبت کردن و آب و آفتاب دادنش. و امان از فصل درو...امان از دست های آبله زده ی زن...

+توی جدول مندلیف جای یک عنصر خالیست. زن. زن ها عشقشان را خالصانه به پای مردها میریزند...

*فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر/ این کارخانه ایست که تغییر می کند

  • چکاوک :)

استیکر

۰۱
شهریور

آیکون نفس عمیق

آیکون دلم تنگ شده برای وبلاگ

آیکون قلمبه شدن یه عالم حرف

آیکون گیر کردن کلمات توی ذهنم

آیکون بوی خوب شهریور

  • ۰۱ شهریور ۹۵
  • چکاوک :)

آدم ها خیابان ها را با مغازه هایی که دوستشان دارند و آدم هایی که با ایشان به آنجا رفته اند آدرس می دهند!

  • ۲۰ مرداد ۹۵
  • چکاوک :)

دو

۱۰
مرداد

آدم باید یک سری کارها را کنار بگذارد که دونفری انجامش بدهد. هر چند که تنهایی از پس آن کار بر بیاید. مثلا خریدن یک گلدان سفالی یا قلمه زدن کاکتوس ها یا درست کردن پیراشکی...

اصلا شما چای یخ کرده ی بعدازظهرتان را دو نفری بنوشید، اگر نوشِ جانتان نشد...!

+ نفر دوم لزوما جنس مخالف نیست!

  • چکاوک :)

تلگرام

۰۱
مرداد

گفتم کانال نداشته از دنیا نرم!

آدرسش اون بالاست.

:)

  • ۰۱ مرداد ۹۵
  • چکاوک :)

خرده پست

۲۴
تیر

* هر چیز هوویی دارد! تلگرام شد هووی وبلاگ ها.

* جوینده همیشه یابنده نیست یه وقت هایی [...]گیجه میگیره.

* قبلا فکر می کردم همین که ماهواره نداریم درصد نسبتا زیادی به ندیدن صحنه های مستهجن کمک میکنه، جدیدا متوجه شدم کوچه ی خودمون روی شبکه های پـ.و.ر.ن سفید کرده.

* هر چقدر هم که نرم افزارهای ارتباطی گسترش پیدا کنه ولی باز وبلاگ یه چیز دیگه ست، مثل کتاب کاغذی که هنوز یه چیز دیگه ست.

* دلم تنگ شده واسه نوشتن، خوندن، کامنت گذاشتن و کامنت خوندن...

همین

  • چکاوک :)

شبیه بچه های خودشیرین دبستانی می خواهم ده صفحه برایت بنویسم:"تو خدای خوبِ منی - تو خدای خوبِ منی -تو خدای خوبِ منی -تو خدای خوبِ منی -...."

  • ۱۲ تیر ۹۵
  • چکاوک :)