پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

شاید قرار بود آخر هفته که شیفت نداشت بعد از چندبار بدقولی دست زن پابه ماهش را بگیرد و بالاخره بروند و آن ماشین شارژیِ را بخرند.

شاید سبد گلی را سفارش داده بود که پنجشنبه شب بروند و بله را بگیرند.

شاید کتاب های تست ارشدش روی میز منتظرش بودند.

حالا هر بار دست مادرش به قابلمه ی داغ می خورد و می سوزد، ساختمانی در دلش ویران می شود،آتشی در قلبش زبانه می کشد، دوربین هایی جلو چشمش فلاش می زنند.

  • چکاوک :)

فردا صبح دوباره خورشید طلوع خواهد کرد، روزنامه فروش دکه اش را باز می کند، راننده تاکسی ها به موتور ماشینشان که پیرشان را در آورده فحش خواهند داد، عکاس ها دنبال سوژه های جدید می روند، نقاش ها دوباره رنگ و قلمو می خرند،پتوس ها آب میخواهند، بچه ها به دنیا می آیند، زن و شوهرها دعوا می کنند، کلاغ ها لانه می سازند، و زندگی به طرز بی رحمانه ای به حیات خود ادامه می دهد.

  • ۲۸ دی ۹۵
  • چکاوک :)

جنازه نباید روی زمین بماند. بوی گندش همه جا را می گیرد. حالا فرقی نمی کند نعش آدمیزاد باشد یا خاطره ها،اتفاقات،رابطه ها و... باید بلند شوم این جنازه را گوشه ای چالش کنم.

  • چکاوک :)

اینکه یک سری مردها خیاط شدند، یک سری آشپز شدند، یک سری قناد شدند، یک سری ظرف شور رستوران ها و جاروکش هتل ها و رختشور بیمارستان ها شدند حس خوبی ندارد؛ این ها همان مردانی هستند که کشف کردند زن ها چطور غم های خود را لابه لای کوک ها و آشغال ها و پودرهای لباسشویی و پیازهای خردشده قایم می کنند. این مردهای غمگینِ به ظاهر خوشحال.

  • چکاوک :)

از دست دادن را به بچه های خود بیاموزید، از همان زمان که کوچک هستند، فکر نکنید آخی گناه داره، طفلی، زودِ. نه. این آموزش از اوجب واجبات است. اینکه وسط خیابان بسته ی پفک از دستش می افتد و هیچ کدام از پفک ها محض رضای خدا هم که شده داخل بسته نمی مانند؛ یا اینکه بستنی قیفی رنگ رنگی اش از دستش می افتد و پخش زمین می شود و عربده اش به خدا می رسد بلافاصله به اولین مغازه که رسیدید یکی بهترش را برایش نخرید؛ اجازه بدهید چند روزی بگذرد، حداقل چند ساعت بگذرد. اینکه نق نق های چند ساعته و چند روزه اش را تحمل کنید بهتر از این است که فردا روز زمانی که بزرگ شد با از دادن چیزهای بزرگتری که دیگر آن موقع در توان شما نیست که برایش فراهم کنید- نه صرفا از لحاظ مالی- بشیند و غصه بخورد و شما هی نگاهش کنید و شبیه آن روزِ افتادن بستنی قیفی روی زمین هی آب شوید و چکه کنید.

عادتشان بدهید اسباب بازی های خراب شده ی خودشان را دوست بدارند، با همه ی نقصی که دارد. عروسکی که چشمش کور شده، خرسی که دستش کنده شده، پازلی که تکه هایش گم شده می توانند دوست داشتنی باشند اگر شما بخواهید و سریع ایش و پیف نکنید و راهی سطل آشغالشان نکنید. یادشان بدهید اسباب بازی های خراب شده شان را درست کنند، وصله پینه کنند، کاربردش را عوض کنند. تحمل یک شی معیوب گوشه خانه بهتر از این است که بعدها زمانی که دلبندتان به مشکلی خورد بخواهد از دم قید همه چیز را بزند. از دانشگاه انصراف بدهد. طلاق بگیرد. خودکشی کند. کنار آمدن با شرایط گوناگون آموزشی یک شبه نیست.

هرروزِ هرروز غذاهای باب طبعشان را نپزید. ماهی دوست ندارند که نداشته باشند! اشکنه هم همین طور! قرار نیست همیشه همه چیز بر وفق مراد باشد. روزی هست روزی نیست، روزی خوش است روزی ناخوشِ ناخوشِ ناخوش. ذره ذره چشیدن ناخوشی بهتر است از اینکه یکهو با کوه مشکلاتی که حالا نمی داند چطور باید ازش عبور کرد مواجه شوند.

دلسوزی های بیجای مادرانه و پدرانه کار را خراب می کند. خراب.

  • چکاوک :)

خدایا!

این منم،یک زن؛همانی که پیامبرت فرمود ریحانه است، توان کار سنگین ندارد.

بارِسنگین روی دوشم را چه کسی جز تو می تواند بردارد؟

*مهدی فخرآبادی

  • چکاوک :)

نیمه شب اتفاق افتاد

و عشق همیشه آدم را دستپاچه می کند...

این فیلمِ سراسر آبیِ پر از ریزه کاری های زنانه را ببینید :)

  • ۲۳ آذر ۹۵
  • چکاوک :)

آزاده نامداری

هیچ آدمی به قصد جدا شدن وارد هیچ رابطه ای نمی شود. هیچ رابطه ای. رئیسی به قصد اخراج کردن کارمند او را استخدام نمی کند. همکلاسی ها به قصد قهر کردن با هم دوست نمی شوند. دختر و پسری به قصد جدا شدن با هم ازدواج نمی کنند. اینکه آخرِ رابطه چی می شود مهم نیست، اینکه چه اتفاقاتی میافتد که بعضا رئیسی کارمندش را اخراج می کند، دوست ها با هم قهر می کنند و زن و شوهر ها از هم جدا می شوند باز هم مهم نیست. توی هر رابطه ای هر چند کوتاه قطعا لحظات شادی وجود داشته، توی رابطه های کمی طولانی تر قطعا هدیه هایی رد و بدل شده، حرف های رمزی ای بوجود آمده، خلاصه اینکه چیزهای اسپشیالی(!) توی هر رابطه ای هست.و چیزهای اسپشیال تری! شعری که با هم خواندید، کتابی که با هم خریدید، کافه ای با هم رفتید، بوتیکی که لباس هایش را می پسندید؛ این ها را جار جار نکنید سر هر کوچه و محله ای، برای خودتان نگهش دارید. برای پخش کردن اسپشیال هایتان شعاع در نظر بگیرید اما نه به وسعت کره زمین!

اینکه عکس آزاده نامداری و دختر کوچولیش آن بالا چسبیده به این خاطر نیست که بخواهم چرایی ازدواج و طلاقش را حلاجی کنم؛ نه. فقط یادم هست فرزاد حسنی شعر مغناطیس چشم هایت را برای آزاده سرود، روزبه نعمت الهی هم خواندش. حالا رابطه ی فرزاد و آزاده -به هر دلیلی- قطع شده اما حداقل نیمی از ایران می دانند که این شعر از کجا و برای چه کسی بوده است. نیمی از ایران نه، نیمی از دختران هم نه، ده درصدشان به این اتفاق حسود شدند که "یک فرزاد هم نداریم برایمان شعر بگوید!!" ده درصد دختران نه، پنج درصدشان هم نه من یکی هر وقت صدای روزبه نعمت الهی را می شنوم یاد فرزاد و آزاده میافتم. حالا فرقی نمی کند روزبه نعمت الهی بخواند ایران مهد دلیران، یا بخواند لعنت به تهران بدون تو. و جدیدا هم یاد فرزاد، آزاده، گندم. نقطه هایی پراکنده. علامت سوال های پی در پی که کجا رفت رفت این همه عشق. چقدر می شود اعتماد کرد به عشق ها به شعرها به کوه کندن ها...

این است که می گویم اسپشیالِ اسپشیال ها را برای خودِ خودِ خودتان نگه دارید.

  • چکاوک :)

جعبه ی شیرینی به دست, رفته ام توی کوچه پس کوچه های ذهنم دنبال کلمه هایم می گردم، پیدایشان می کنم، بوسشان می کنم، با هم آشتی می کنم، معذرت خواهی می کنم که حواسم بهشان نبوده و آخر سر پشت سر هم قطار می شویم و هو هو چی چی کنان بر می گردیم به اینجا :)

  • ۱۹ آذر ۹۵
  • چکاوک :)

خب می دانید،زن که باشی،مستقل هم که باشی،همه فن حریف هم که باشی باز یک نفر باید باشد که قلاب گردنبندت را محکم کند، یک نفر باید باشد که موهایت را ناشیانه ببافد و بگوید رژ نارنجی بیشتر بهت میاد هرچند که خودت معتقد باشی صورتی بهتر است!

  • چکاوک :)