پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

۱۳ مطلب با موضوع «خیال خنده هایت سرتا پای مرا اردی بهشت می کند» ثبت شده است

خب می دانید،زن که باشی،مستقل هم که باشی،همه فن حریف هم که باشی باز یک نفر باید باشد که قلاب گردنبندت را محکم کند، یک نفر باید باشد که موهایت را ناشیانه ببافد و بگوید رژ نارنجی بیشتر بهت میاد هرچند که خودت معتقد باشی صورتی بهتر است!

  • چکاوک :)

باران. این پدیده ی ساده ی جوّی. حاصل تبخیر آب، سرد شدن و متراکم شدن. باران این پدیده ای که با یک قابلمه پر از آب جوش و یک سینی سرد می تواند توی آشپزخانه ی هر دانش آموز ششم دبستانی ایجاد شود، کیفورش کند و آخر سر هم یک نمره به علومش اضافه شود. باران این پدیده ی دوست داشتنی هر فصل. همرنگ هر فصل، هم حس هر فصل. اما باران بهاری دوست داشتنی تر می نماید. شبیه اردی بهشت که دوست داشتنی از هزار پاییز و شهریور است. بی هوا می بارد درست زمانی که انتظارش را نداری. شبیه عشق. می بارد و با هر قطره اش دستت را می گیرد و می بردت به مهمانی خیال. پشت پنجره به این فکر بودم که تو کدامین یک از آدم هایی هستی که توی خیابان دوان دوان در پی سقف می گردنند؟ این سوال همیشه ی من است، تا به حال چند بار از کنار هم، شانه به شانه ی هم گذشته ایم؟ کدام یک از پنجره های شهر دروازه ی چشمانت شده است برای دیدن باران و آسمان. کدام چتر توی دستت بازی بازی می کند و چرخ می خورد؟ و بعد به این فکر کردم که یک چتر گنجایش چند نفر را دارد؟ تکه ی حسابگر ذهنم یک کلام می گوید یک نفر. تکه ی مهربان ذهنم می گوید اگر چتر برای خیس نشدن باشد یک نفر اما چتر بهانه ایست برای بهم نزدیکتر شدن، چسبیدن و دست به دور کمر هم انداختن پس هر چتر گنجایش دو، سه ... . روی دو می مانم. دو، این عدد مرموز و دوست داشتنی. پر از علامت سوال می شوم. پر از حسادت زنانه. نفر دوم؟! و من ترجیح می دهم چتر بهانه ای باشد برای خیس نشدن، فعلا!

باران، این پدیده ی ساده ی جوّی. حواسم را پرت می کند. پر از خیال می شوم. تا جایی که وقتی دخترک آدرس ساختمانی را در چند قدمی ام می پرسد یک طوری نگاهش می کنم که انگار دنبال تخت جمشید در  سرزمین توس می گردد! حواسم می رود پی چادرش، چادرِ مشکی اش. و خیال می کنم با همین چادر مشکی از پسر مو بورِ هم راهش، هم قدمش، هم سرش دلبری کرده است. به تو فکر می کنم به اینکه کدام چادر را بیشتر به سرم می پسندی، که برای قدم زدن زیر باران کدام را سر کنم بهتر است.

باران. این پدیده ی ساده ی جوّی، از هر راهی بروم مرا به تو می رساند.

*چارتارِ عزیزم

  • چکاوک :)

بعضی حرف ها نه گفتنی است نه نوشتنی؛ بعضی حرف ها فقط خوردنی ست. بعضی حرف ها را باید قورت داد. این جور وقت هاست که چشم هایت راه می کشد و دیگران خیال می کنند همه ی کشتی های نداشته ات باهم غرق شده اند و همه ی چک های برگشتی دنیا هوار شده است روی سرت.

* چارتار

  • ۰۸ اسفند ۹۴
  • چکاوک :)