پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

سِر

۱۸
اسفند

 راز را باید توی گوش محرمش نجوا کرد. نه به آدمی که واژه برایش تقدس چندانی ندارد. نه به آدمی که قاه قاه خنده‌هایش را می‌شود از توی نگاهش خواند. انگار کن به یک بودایی از برکات معجزه‌ی امامزاده‌ای در راه‌های جنگلی ساری بگویی. راستی چشم‌ها عجب موجودات عجیبی هستند. رازنادارترین اند! همه چیز را رک و پوست‌کنده کف دست طرف مقابل می‌گذارند. و من خنده را دیدم. یأس را دیدم. تردید را دیدم. تلاش برای فاش نشدن همه‌ی این‌ها را دیدم...

راز را گفتم و حالا ترس این را دارم سحر یک جادوی بزرگ از میان رفته باشد. وایِ من اگر چُنین شده باشد.

  • چکاوک :)

آماس کلمات

۱۲
اسفند

کلمات از لای انگشتانم می گریزند. به سفیدی کاغذ نرسیده غیب می‌شوند.

جملات روی لب‌هایم می‌خشکند. هزار قصه توی سرم چرخ می‌خورد و سقط می‌شود.

کلمات صید تیزپایی شده‌اند و من صیاد نابلد.

کلمات نور شده‌اند و من شب‌پره‌ی تاریکی.

کلمات اعتصاب کرده‌اند. مهاجرت کرده‌اند.

روستای قصه‌ها خالی از سکنه شده.

راهزنی شبیخون زده یا دچار سندروم سینوسی قهر کلمات شده‌ام نمی‌دانم. اما زیاد تکرار می‌شود این مصیبت عظمی. و نباید.

  • چکاوک :)

پیامبری بودم مبعوث شده به سویت. فقط برای تو. تو خودت یک امتی، یک قومی.

شریعتم چند حکم بیشتر نداشت. بوسه حلال است و آغوش واجب.

چه می‌دانستم تو یک دائم الکفری.

  • چکاوک :)