پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

سِر

دوشنبه اسفند ۱۸ ۱۳۹۹

 راز را باید توی گوش محرمش نجوا کرد. نه به آدمی که واژه برایش تقدس چندانی ندارد. نه به آدمی که قاه قاه خنده‌هایش را می‌شود از توی نگاهش خواند. انگار کن به یک بودایی از برکات معجزه‌ی امامزاده‌ای در راه‌های جنگلی ساری بگویی. راستی چشم‌ها عجب موجودات عجیبی هستند. رازنادارترین اند! همه چیز را رک و پوست‌کنده کف دست طرف مقابل می‌گذارند. و من خنده را دیدم. یأس را دیدم. تردید را دیدم. تلاش برای فاش نشدن همه‌ی این‌ها را دیدم...

راز را گفتم و حالا ترس این را دارم سحر یک جادوی بزرگ از میان رفته باشد. وایِ من اگر چُنین شده باشد.

  • ۹۹/۱۲/۱۸
  • ۱۳۶ نمایش
  • چکاوک :)

نظرات (۲)

حروم شد؟ 

پاسخ:
چی حیف شد/نشد؟

اصولاً رازی که از دهن خارج شده دیگه راز نیست، اسارتگاهه!

پاسخ:
اگر گوش نامحرم شنیده باشش
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">