از درس علوم جمله بگریزی به*
نمی دانم چی شد یکهو به ذهنم رسید که اگر معلم علوم دوم دبستان بودم جور دیگری حالت مواد را برای بچه ها توضیح می دادم. می گفتم کلمه های قلمبه سلمبه ی توی کتاب ها را بریزید دور، یا بگذارید وسط همین کتاب ها بمانند و شروع می کردم به توضیح دادن: گازی که اینجا برایتان توضیح داده حالتی ست شبیه غم، همه جا هست، تو نخواسته باشی هم می آید و می رود توی بینی ات و قلقلکت می دهد و می رود روی قلبت می نشیند و خب بعدش حالت دمغ می شود. دقیقا همین طور یکهو می آید. مثل بوی سیر داغ همسایه ی سر کوچه که به محض اینکه پنجره را باز می کنی کل خانه ات را بو بر می دارد. مثل عطر زنی که چند دقیقه قبل از کنار کاج ها عبور کرده، مثل بوی باران.
جامد اما سرسخت تر است مثل شادی، راه نمی افتد دنبالت. یک گوشه کز می کند. تویی که باید بروی پیدایش کنی دست بکشی به سرو رویش، مراقبش باشی نیفتد، نشکند، گم نشود. مثل عکس های خوب توی آلبوم، مثل هدیه ی دوست قدیمی، مثل شال آبی.
مایع حالتی ست بین این دو؛ شبیه روزهای معمولی، به آنی می تواند تبدیل به جامد شود، به آنی تبدیل به گاز. بیشتر وقت ها این شکلی ایم.
بعد هم ازشان می خواستم دفتر نقاشی هایشان را در بیاورند و جامد، مایع و گاز را برایم نقاشی کنند. احتمالا ظهر توی راه دخترک های مقنعه سفیدپوش وقتی مادرشان پرسید امروز چه خبر بود توی مدرسه می گفتند: «هیچی! معلممون خل شده بود!»
*پالت
- ۹۵/۰۸/۲۶
- ۴۷۴ نمایش