پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

شاید قرار بود آخر هفته که شیفت نداشت بعد از چندبار بدقولی دست زن پابه ماهش را بگیرد و بالاخره بروند و آن ماشین شارژیِ را بخرند.

شاید سبد گلی را سفارش داده بود که پنجشنبه شب بروند و بله را بگیرند.

شاید کتاب های تست ارشدش روی میز منتظرش بودند.

حالا هر بار دست مادرش به قابلمه ی داغ می خورد و می سوزد، ساختمانی در دلش ویران می شود،آتشی در قلبش زبانه می کشد، دوربین هایی جلو چشمش فلاش می زنند.

  • ۹۵/۱۱/۰۱
  • ۲۷۱ نمایش
  • چکاوک :)

نظرات (۱)

چقدر زیبا مینویسین شما ...
پاسخ:
شما قشنگ میخونی^_^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">