پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

نشسته‌ام پشت میز، آن طرفش هم خودم را نشانده‌ام. خودمِ آن طرف میز، هی می‌خواهد فرار کند، طفره برود، دنبال بازیگوشی برود. چشم ازش بر دارم، گریخته. از قانون اجبار استفاده کردم. تحکّم. که بنشین جانِ عزیزت. یک بار هم شده چشم توی چشم حرف‌هایم را بشنو، حرف‌هایت را بگو و بعد برو پی کارت. همه‌ی عمر من بدو تو بدو که نشد زندگی.

کاغذی روی میز است. شاید تبدیل شود به صلح‌نامه شاید اعلان جنگ!

  • ۹۹/۰۹/۰۳
  • ۷۲ نمایش
  • چکاوک :)

نظرات (۰)

0
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">