پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

یک وقت‌هایی هست که همه چیز روبه راه است، خورشید وسط آسمان می‌تابد، هوای پاییزی نه چندان سرد است و راه افتاده‌ای رفته‌ای مغازه‌ی مردانه فروشی که برای داداش کوچیکه که حالا خیلی هم کوچیک نیست بلوز بخری، همین طور یک لنگه پا ایستاده‌ای که آقای فروشنده صحبتش با مخاطب آن طرف خط تمام شود و بیاید و بلوز بنفشه را نشانت بدهد ولی او همچنان نشسته است. تو همچنان یک لنگه پا ایستاده‌ای ایستاده‌‌ای ....ایستاده‌ای.... و حالا او همچنان که با مخاطب آن طرف خط صحبت می‌کند بلوز بنفشه و قرمزه و آبیه را برایت باز می‌کند و بعد وقتی می‌بیند همچنان قصد داری کل قفسه‌اش را دانه دانه ببینی به مخاطب آن طرف خط می‌گوید«مشتری دارم...به خدا» و بعد قبل از اینکه خداحافظی کند می‌گوید«دارم....خیلی»

و تنها یک زن می‌تواند ارزش این جمله‌ی ناقص و پس و پیش را بفهمد.

  • ۹۴/۰۸/۲۱
  • ۲۰۱ نمایش
  • چکاوک :)

نظرات (۳)

عالی بود ...

آدم دلش می خاد خوب !

پاسخ:
دقت کنین آقاهه فاعل جمله بود!
^_^
اخ اخ ...چقدر حس خوب داشت ....
چقدر خوبه این جمله :)ما که نشنیدیم ولی خوش به حال مخاطب ..
پاسخ:
به قول بنده خدایی"اللهم ارزقنا":دی

بله متوجه شدم !

اینجور چیزا فاعل و مفعول نداره !

پاسخ:
مسئله سر خوب و خوبتره!
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">