پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

یک سری اتفاقات موازی

دوشنبه دی ۷ ۱۳۹۴

یکهو چشم باز می کنی می بینی دیگر هیچ چیز برایت مثل قبل نه مهم است، نه جذاب است نه رنگ و لعابی دارد،چیزی شبیه کور رنگی؛

یک هفته قبل، قاطعانه تصمیم گرفته بودم چمدانم را ببندم بروم هندوستان وسط یک مشت گوساله پرست زندگی کنم این طوری خیالم راحت بود اگر بلایی سرم می آورند از نفهمیشان است!

همان یک هفته قبل با خدا دعوایم شد، یک نفر محض رضای خدا، شب عیدی، بیاید یک جعبه شیرینی بگیرد ما را با هم آشتی دهد.

این روزها "مجبورم" دم و بازدمم را تحمل کنم.

  • ۹۴/۱۰/۰۷
  • ۱۸۹ نمایش
  • چکاوک :)

نظرات (۱)

محض خاطر روی گل محمدش امروز با لبخند با همه اشتی میکنه خدا با هیچکی قهر نیست:)
عیدتونم بسیار تا مبارک باشه:)
من تو مسجد شیرینی خوردم به جات می خورم:)
پاسخ:
ان شاالله:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">