پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

پرواز روی زمین

به چکاوک اما، نتوان گفت نخوان...

مى ایستد روبه روى پنجره
دست مى کشد به موهایش
مى گوید:

پریدن، ربطى به بال ندارد
قلب مى خواهد...

گروس عبدالملکیان



آدرس کوتاه شده:
http://goo.gl/XfDXcO

:)

قسمت

۲۳
اسفند

اگر من به هر دری زدمُ و اونی نشد که می خواستم بشه، لابد قسمت خرافه نیست، هست واقعا.

شهرزاد/قسمت7/حسن فتحی

  • ۲۳ اسفند ۹۴
  • چکاوک :)

خدایا شکرت بابت دوست های دیوانه ای که به من دادی :)

  • ۲۱ اسفند ۹۴
  • چکاوک :)

سراب آدم ها

۲۰
اسفند

نمی دانم چرا چند وقت است آدم ها را از فاصله ی دور که می بینم فکر می کنم که فلان دوست یا فلان فامیلمان است بعد هی این پا و آن پا می کنم، که برم جلو!؟ نرم جلو!؟ بعد همین طور که من مشغول فکر کردنم آدم مذکور نزدیکتر آمده و من تقریبا دلم یک دله شده که بپرم بغلش که هـــــی فلانی ســــلام تو کجا!؟ این جا کجا!؟ و خب خوشبختانه قبل از پرش جانانه به سمت بغلِ هدف متوجه می شوم که نخیر ایشان، اوشان نیستند. اون لحظه هم ناراحت میشم که چرا اون آدم الان اینجا نیست هم خوشحال میشم که آخیش که اینجا نیست! و هم باز ناراحت میشم که چرا من برای نزدیک شدن به آدم ها اینقدر دو دوتا چهارتا میکنم.

  • چکاوک :)

محدثه به بچه دارها گفته بود:"فکر نکنین فقط خودتون بچه دارین، ما هم داریم منتهی هنوز بالقوه ست، بالفعل نشده!" راست گفته بود. همین روزها باید دست دل آرامم را بگیرم ببرمش یک جای خوب، ببرمش دنبال تصمیمی که از خیلی وقت پیش توی سرم وول می خورد، تصمیمی که سبک سنگینش کرده ام و حالا فهمیده ام سنگینی اش بیشتر از سبکی اش است. همین بس است توی تصمیمگیری. باید همین روزها بروم. باید همین روزها برویم، با دل آرام. قبل از اینکه سال نو شود. برای بعضی تصمیم ها نباید منتظر کسی یا چیزی ماند. حتی نباید منتظر شنبه شد! یک جورهایی انگار اگر سال بگردد روی این تصمیم دیگر شگون نداشته باشد. مهم نیست آخر اسفند است و وسط هفته. باید دل آرام را با جاهای خوب، آدم های خوب، کارهای خوب آشنا کنم... .

  • ۲۰ اسفند ۹۴
  • چکاوک :)

  • ۱۶ اسفند ۹۴
  • چکاوک :)

ببینید و لذت ببرید از دنیای ساده ی بچه ها

مرسی از ماهی سیاه کوچولو

  • ۱۴ اسفند ۹۴
  • چکاوک :)

به هر حال هر چی باشه پیشگیری بهتر از درمانِ. به جای اینکه بعد عید بگیم چی کار کردیم چی کار نکردیم الان بیایم بگیم چه برنامه ای داریم. اگر فیلم خوبی قبلا دیدین، کتاب حال خوب کنی خوندین یا ... بیاین بگین. لطفا فقط نگین سفر، چون سفر خیلی وقت ها دست خود آدم نیست.

به شخصه میخوام کلیدر بخونم، و عروسک نمدی درست کنم، احتمالا آشپزی و شیرینی پختن و اگر فیلم هم بهم پیشنهاد بدین میبینم :)

*حتی میتونه یه بازی وبلاگی باشه!

  • چکاوک :)

از فردا اگر کسی بیاید و به من بگوید خودت را در یک جمله معرفی کن می گویم: "اینجانب آدمی هستم که قوانین مورفی صددرصد در موردش صدق می کند" حالا اینکه چرا از فردا و از دیروز نه و از امشب هم نه جای سوال است. تا دیروز شک داشتم در مورد صددرصد بودنش، نودونه ونودونه صدم درصد بود که امشب تکمیل شد. مغازه ای را تصور کنید که هفتاد سال، هف...تاد سا...ل در منطقه ای بوده است و از جایش جُم نخورده است و حالا همین امشب که شما به قصد رفتن به آن مغازه توی باران از خانه رفته اید بیرون می بینید که جمع کرده است و رفته شاندیز! اینکه می گویم تصور کنید هفتاد سال نه اینکه اغراق کرده باشم خودش پشت شیشه مغازه اش نوشته بود. به حساب من هفتاد سال می شود حداقل دو نسل. حالا اینکه چرا امشب نه، امشب سرم شلوغ است می خواهم شانس عزیزم را ببرم قاب کنم بزنم سینه ی دیوار و صبح به صبح برایش اسپند دود کنم.

* خوشبخت اگر خار بکارد از بخت خوشش لاله و ریحان به در آید/ بدبخت اگر مسجدی از آینه سازد یا سقف فروریزد، یا قبله کج آید

  • چکاوک :)

بین همه ی قوانین علمی دنیا اصل پایستگی خاطره ها هم وجود دارد. بعضی از خاطره ها فراموش نمی شوند. یک جورِ مرموزی کم رنگ می شوند، خودشان را یک گوشه ی دلت قایم می کنند، می روند تهِ تهِ دلت کز می کنند؛ ولی یک وقتی دوباره از دیوار دلت بالا می آیند و سرک می کشند، پنجره ی قلبت را باز می کنند و زیرچشمی نگاه می کنند، دوباره راه می افتند توی دلت، پوتین می پوشند و رژه می روند، پا می کوبند، چهارستون بدنت را می لرزانند، تا نزدیکی های حلقت می آیند، اما بیرون نه. فقط تهوع. بعضی خاطره ها بدجنس اند شبیه ویروس سرماخوردگی شبیه تب خال. همین که می بینند ضعیف شدی، همین که می بینند زار و نزار شدی می آیند و قد علم می کنند. می آیند و از پشت خنجر می زنند. نامردانه. یک وقت هایی آدم خاطره هایش را رودل می کند.

  • ۱۰ اسفند ۹۴
  • چکاوک :)

بعضی حرف ها نه گفتنی است نه نوشتنی؛ بعضی حرف ها فقط خوردنی ست. بعضی حرف ها را باید قورت داد. این جور وقت هاست که چشم هایت راه می کشد و دیگران خیال می کنند همه ی کشتی های نداشته ات باهم غرق شده اند و همه ی چک های برگشتی دنیا هوار شده است روی سرت.

* چارتار

  • ۰۸ اسفند ۹۴
  • چکاوک :)